چند تا نکته میگم و میرم چون خیلی کار دارم.
وقتی با یه نفر در حال اشنا شدنی تازه میفهمی یه نفر چه قدر به پدر مادر و خانواده وابسته هست. میتونه اون ادم وابسته خود تو باشی. چرا وقتی میپرسه از خودت بگو شروع میکنی از خونه و خونوداه ات میگی. انقد ارزش خانوداه در بعضی از ما برجسته شده که خودمون رو فراموش کردیم. نمیدونم درست فکر میکنم یا نه اما داشتن شخصیت مستقل همراه با روابط معمولی با خانواده خیلی بهتر از حمایت و توجه افراطی و مریض گونه از همدیگه هست. فکر کنم. هر چند سخته که از این سد وابستگی عبور کنیم.
آدمی که باهاش اشنا میشی - حتی مجازی - همون دقیقه های اول مشکلات اساسیش در رابطه با تو رو بروز میده. فقط ممکنه سالها طول بکشه تا تو بتونی بپذیری.
مهمونی ها رو قبول میکنم و استرس میگیرم. امشب هم مهمونیم و استرس دارم. زیادی ضداجتماعیم و هی خودمو تو استخر آدم ها میندازم که عادی بشه برام. (عادی میشه دیگه. آره؟)
اوضاع خونه اروم نیست ولی من میخوام به خودم برسم و برم مهمونی. چون حس میکنم همیشه همه چی عالی عادی نیست و همیشه هم همه چیز دست من نیست. پس روزمو برای مهمونی اماده میکنم.
صبح نمیدونم چه فعل و انفعالاتی در من اتفاق افتاد که پاشدم شروع کردم فایل ارائه دفاعمو درست کنم. کار خوبی بود. باعث شد حس کنم به دفاع نزدیکم.
برای مهمونی وقت ندارم دوش ناخن مسواک شیو آرایش و.... این هم مضطربم میکنه.
از فردا میرم باشگاه و باید هزینه کنم که در این اوضاع اقتصادیم کار صحیحی نیست. اما میرم. خدا کریمه و تناسب اندام مهم. فقط کافیه این یه ماه پول به غذا و نوشیدنی ندم و از خونه ببرم یا نهایتا گرسنگی بکشم.
برای حسن ختام این جا میگم میخوام آشنایی رو قطع کنم. به نظرم این آدم مشکلات عدیده داره و داره منو بازی میده. شاید هم مشکلات عدیده نداره صرفا از من خوشش نیومده. در هر صورت باید پیش دستی کنم. همیشه بهتره که من انتخاب کنم. بهتره دیگه اره؟