استرس!

گاهی استرس باعث میشه کار رو خوب پیش ببریم. مثلا من یه دوستی داشتم موقع ارائه ها کله منو میخورد و حال منو به هم میزد از بس غر میزد و میگفت استرس دارم. بعد میرفت یه ارائه عالی میداد!

اونوقت من تا لحظه آخر میخندیدم و بی خیال بودم و دلداری میدادم و ؟ بله؟ چی؟ بله دقیقا افتضاح بار میاوردم.

۰ ۳

900فا

نخبه بودن در جهان سوم یک موهبت نیست. یک امتحان الهیه.

اما آنجایی که از این امتحان الهی سرفراز بیای بیرون. همانجا.

۰ ۲

876فا

وقتی حالم بده فیلم های کره ای مثل یانگوم حالمو خوب میکنه. و بهم آرامش میده. آدم ها دور از همه چیز هستن و همه چی طبیعی و در آرامش و سکوته و فقط چیزهای ضروری برای خوشبختی حضور داره. یه برنامه آشپزی میدیدم که هیچ کس توش حرف نمیزد هیچ زیرنویس و توضیحی هم نداشت. حتی نمیفهمیدم چی میپزه ولی فوق العاده بود.

*خدایا خسته شدم. خسته شدم از پایان نامه. ازت کمک میخوام.

۰ ۲

فارغ

نمیدونم چه جوری فکرهای توی ذهنمو در مورد خبرخودکشی کسی که در دانشگاه میدیدم مرتب کنم. این خبر درست مثل یه نقطه زن جنگی تنها دلخوشی دانشگاه منو نشونه گرفت. دانشگاهی که بعد از یک سال و چهار ماه دوری و ترس و ناامیدی درست همین حالا میخواستم دوباره شروع کنم.

 

بابت از دست دادن فرصت آشنایی با آدم های درست و حسابی اطرافم آن هم به این ارزانی هر بار به خودم بدهکارتر شدم.

وقتی فکر میکنم شاید کمک کسی میتوانست او را منصرف کند حسرت میخورم.

گاهی هم فکر میکنم کاش آن نجات دهنده من بودم و اگر مثل چند تا از بچه ها که او را در دانشگاه دیدند و متوجه جدیت موضوع نشدن من هم او را میدیدم چه میشد.. 

این خبر انقدر ثقیل است که گاهی منکر موضوع میشوم و در خیالاتم تصور میکنم اتفاق نیافتده.

برنامه زبان خواندن و کتاب خواندنم قطع شد و همین طور همه ی چیزهایی که میخواستم انلاین سفارش بدم  و حالم را شبیه بقیه کنم فرسنگ ها از حسم دور شد. حتی مهلت ارسال گزارشم به بنیاد نخبگان هم رو به اتمام است.

دوستش چه میشود؟ من او را به واسطه ی دوستش میشناسم. حالا حال او چه قدر بد است؟ و ایا میتوانم کنارش باشم؟ چرا همین الان به او پیام نمیدهم. گاهی فکرم جاهای پرتی میرود مثل اینکه نکند منش خود او هم در خودکشی دوستش تاثیر داشته؟ چون تا قبل از یک سال گذشته شبیه افسرده ها بود.

واقعا علت خودکشیش به بیکاری و نبود حقوق برای دانشجویان دکترا و پست داک ربط داشت؟ چون بچه ها اکثرا این موضوع رو گفتند. چیزی که همه میفهمیمش و حالمون رو برای ادامه تحصیل بد میکنه.

من با این پایان نامه ای که مانده چه کنم؟

پایان نامه را بدهم که چه بشود؟

نکند ناخودآگاه میخواهم پایان نامه را انجام بدهم که به جایی که او رسیده برسم؟

اگر از این به بعد اتفاق مشابهی برای دوستان نزدیک ترم و یا خصوصا انهایی که حس میکنم افسردگی دارند بیفتد چه؟ 

نگرانم. این بار هم برای خودم و هم برای بقیه.

 

بیوی تلگرام او واقعا زیباست:

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب، آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب

 

پ.ن. : 

موضوع دیگه ای که در این اتفاق اذیتم میکنه اینه:

مهسا میگفت حس میکنه کسی که به اینجا رسیده برگردوندنش خیلی سخته. من در یک سال اخیر مطالعات زیادی در مورد مشکلات روحی شایع مثل اضطراب و افسردگی داشتم و خیلی دقت میکردم به خودم و مطالب و روش زندگی. (چون نیاز داشتم و اوضاع خوب نبود) چیزی که منو به فکر میبره اینه که آیا تلاش فرد به پایان دادن زندگیش میتونست اجتناب پذیر باشه؟ مثلا اگه دارو میخورد مشاوره میرفت میگذاشتند هم اتاقیش کنارش میبود حتی چیزهای ساده مثلا نور بیشتری میرسید بهش ویتامین بیشتری مصرف میکرد بیشتر تو اجتماع و شلوغی میموند و به آن گروه طبیعت گردی که از دوستانش سراغ میگرفت راهی میشد... آیا میشد دیگه به خودکشی فکر نکنه و اقدامی نکنه؟

پ.ن. :

افرادی که در دانشگاه به نوعی موضوع را اطلاع رسانی کردند و جریان ساز بودند بعدش با یه مسئولیت اجتماعی مواجه شدن: آیا صحبت کردن ما از خودکشی باعث افزایش حس ناامیدی و خودکشی در بقیه شد؟

من  این جا را وبلاگ شخصی و یه جور تخلیه گاه میبینم. قصدم کمتر اطلاع رسانی و بیشتر صحبت کردن از خودم و شاید گرفتن چندتا نظر غریبه و بی طرف هست.

۱ ۲

بیخ

اون روزی که بیشتر از یک تماس اداری تو خونه جلوی بقیه میگیرم، اونجاییه که کار بیخ پیدا کرده.

۰ ۱

804th

کارگاه، کیک کاکائویی مغزدار،حمام، ریسرچ.

با این که خون ریزی دارم(!)، سعی میکنم قوی باشم. یادم باشد.

۰ ۵

it's hard changing your life.

امروز یک دانشجوی کارشناسی تازه نفس بهم زنگ زد. فکر کنم یک هفته ای هست که دانشجو شده شماره منو از یه استادی گرفته (که انگار شوخیش گرفته) و گفت میتونه تو نوشتن مقاله بهم کمک کنه! و پیله.فکر کنید من بتوانم به کسی کمک کنم مقاله بنویسه در حال که خودم چنین کاری نکردم و شاید یهو انصراف دادم!

زمان داره میره جلو و اوضاع داره پیچیده میشه. من آن اوایل ترم یک کارشناسی یک گوشه نشسته بودم و از دور همه چیز را وارسی میکردم حتی یک مدت تو محوطه مینشستم و خودم را روی کاغذ تحلیل می کردم این کار ها  کم کم تحلیل رفت و به جای تصمیم گرفتن رفتم که اشتباهی اگر هست تجربه کنم! تلاش هام تو فعالیت های اکادمیک نمود پیدا کرد و من خواه نا خواه وارد گود پژوهش شدم. وقتی که اطلاعاتم خیلی زیاد تر شد از خودم تعجب می کردم که این همه آب و کود و اطلاعات برای آدمی که هنوز داره یک رشته رو وارسی میکنه یه کم زیاد و عجیب شده! همیشه منتظر بودم ببینم خوشم میاید آیا ارزش داره آیا و هزار تا آیای دیگه. امسال بعد تجربه های خیلی بیشتر یک مقدار جسارت لازم دارم و رضایت قلبی.

سوال های زیادم مثل کوه همین الان هم دورم را گرفته اند. این بار نمی گذارند نفس بکشم و من به این تنگی نفس امید دارم. چون وقتی کمی روشنایی باشه و یک راه کوچک برای نفس کشیدن، داخل سوراخ میمانی.

من یک روز آزاد میشم و امیدوارم اون روز حالم خوب باشه. مطمئنم یک تصمیم خوب، یک بلند شدن درست و حسابی و یک سری کارهایی که شجاعت میخواد یک جایی منتظرمه.

اولین روز کارشناسی

۱ ۱

از آن تنگنا

امروز برای کلاسی با آموزش دانشکده و استادمون هماهنگ کردم و همه را خبر کردم که کلاس را بردارند. برای همه پیام گذاشتم و کارهای ثبتنام یک نفر که نتوانست بیاید را انجام دادم. کلاس برگزاری را هم تلگرام کردم و خلاصه. بعد چند دقیقه تاخیر استاد آن کلاس وارد شد و اولین کاری که کرد ما را بیرون کرد! خیلی محترمانه و گفت شما طبق برنامه آموزشی ترم بعد دارید. ببینید چقدر شلوغ شده..

باید از دور افراد متمسخر بیرون میامدیم. همه ی آدم هایی که آن جا نشسته اند دلشان سوژه ای از شما میخواهد.برایم مهم بود جلوی کسی این طوری بیرون نشیم اما مهم تر این است که من باید مسئولیت می گرفتم و توضیح می دادم که به توصیه استاد فلانی آمده ایم. که سر خود نبوده و مرده ی کلاس اینجا نیستیم. اما می دانید همه وسایلم را جمع کردم و در حالی که از لا به لای صندلی ها در می رفتم یک صندلی را به سمت خودم کشاندم تا نهایتا از آن تنگنا خارج شدم.

۱ ۲

پله اول بشریت همانا

هر جا که پول باشد من نیستم، هر جا که من هستم پول هم هست.
رفاه مورد علاقه‌ی من است. اهمیت این مسئله برایم روشن است یا بهتر است بگویم حالا روشن تر شده. حالا زمانی است که برای بار دوم صاحب رتبه ی علمی یک رقمی در یکی از رشته های با آمار بیکاری هستم‌. برای اتفاقات خوب خوشحالم اما دقیق نمی دانم این موضوع بیکاری حالا هم قرار است در موردم صدق کند یا نه. از انصراف دادن می ترسم راستش انصراف دادن یک جورهایی توی خون ام است. همیشه نصفه کار میفهمم خیلی هم خوشم نیامده. دلم میخواهد روزهایی برسند که کسی مرا در حال صحبت و تحلیل انتخاب رشته و علاقه و آزمون و کار و درآمد و آینده نبیند و بتوانم گونی دغدغه هایم را از پله اول بشریت بردارم بگذارم یک جای مهم تر و معنوی تر.

۰ ۳

777th

خدایا پایان نامه مرا تمام کن پیش از آن که من تمام شوم! 

۲ ۴
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان