پدرم برادر همهی راهحلهای موقت است. همانطور که بخاری اتاق مرا با یک مداد روی دستگیرهاش، روشن نگه داشته. همهی راهحلهای او کار راه انداز و به دور از معمولاند.
پدرم برادر همهی راهحلهای موقت است. همانطور که بخاری اتاق مرا با یک مداد روی دستگیرهاش، روشن نگه داشته. همهی راهحلهای او کار راه انداز و به دور از معمولاند.
بنظر خستهای چیزی شده؟ این اولین جملهی آدمیه که قصد دور شدن ازشو دارم اما پای رفتن ندارم.
بعد از سه ماه مطمئن شدم که از این جا رفته. دیگه نیست. و دیگه نمیبینمش. اهمیت ندیدنش رو نمیدونم. نمیدونم برای آدمی که دوست داشتم بیشتر بشناسم و نشده میشه اهمیتی قائل شد یا نه. میشه فکر کرد چیزی از آینده تغییر کرده یا نه.
آدمها، آدمهای در گذر..
سخنرانی °•لیلی گلستان•°
حتما ببینیدشون.
صحبت زیستن بود. حکایت دریا بودن زندگی.
چند روز قبل تر به خودم گفته بودم هی! بدون اونها هیچوقت شادی واقعی رو تجربه نمیکنی. هیچوقت از خوشحالی لذت نمیبری چون بخشی از قلب تو همیشه پیش اونها است. هر جا که بری.
چند روزه به خودم میگم هی! اونها مسئول شاد کردن تو و درست کردن شرایط دل به خواه برای تو نیستن. در واقع هیچکس نیست. یا خودت شاد هستی و کارهاتو به هر حال و با در نظر گرفتن همه چیز انجام میدی یا هیچی.
گفت دیگه از چیزای هیجان انگیز خوشش نمیاد. گفت وقتی مثل عباس کیارستمی عکس میگیره بقیه جدی نمیگیرن.