فکر نمیکنم کاش آ مال من بود..
فکر میکنم کاش منم مثل آ _خوش قیافه ترین پسر دانشکده_ انقدرر دوست داشتنهای پنهان داشتم!
جالب ه
اگه بخوام اون چیزهایی که نیستم، نباشم..
حرفهاییو نزنم که همیشه میزنم
کارهاییو نکنم که همیشه میکنم
فکر هاییو نکنم که همیشه میکنم
اگه بخوام خودم باشم، تنهام!
این خودمو نشون ندادن داره منو اذیت میکنه
خودم خیلی متفاوت ه
هی به خودم میگم ببین دیگه احمق بودن بسه..
از کلاس زدم بیرون رفتم دستشویی تو آینه خودمو نگاه کردم سالنو تا آخر اومدم پله ها رو رفتم پایین نگهبانی رو رد کردم سالن اداری رو هم.. از پله های اون طرف ساختمون اومدم پایین دور زدم و تو آینه یه دستشویی دیگه دوباره.خودمو نگاه کردم بعد کلی راه و پله دیگه تا کلاس.. این کارو کردم که خودمو آروم کرده باشم.. که به خودم حق داده باشم که اگر عصبانی هستم میتونم تو این فرصت آروم شم.. نشدم. هنوزم عصبانی هستم. از خودم. از این که این همه آدم که اصلا در زندگی من و آینده م جایی ندارن دورمو و فکرمو پر کردن! دیگه علاقه ای به نگه داشتن آدمهای موقت ندارم.
◀ همه اینارو گفتم اما نشد بگم به خاطر کی گفتم.
آدم اولش که میخواد ظرف بشوره میتونه انتخاب کنه باهاش فکرای خوب بکنه یا فکرای بد..هر کدوم از فکرها وقتی انتخاب بشن تا ته تهش میرن. مخصوصا اونا که خوب نیستن
آدم بعد ظرف شستن میتونه سبک تر باشه یا سنگین تر. میتونه بعدش یه لیوان آب بخوره و مسواک بزنه رو تخت دراز بکشه تلویزیونن تماشا کنه یا بدو بدو یه جایی پیدا کنه گریه کنه که فقط گریه کنه.
آدم وقتی ظرف میشوره همون اول باید تصمیمشو بگیره.