خوبان شلوار خوب میفروشند.

رفتم شلوار نویی رو که همین ابتدا کار تکه تکه شده بود پس دادم.. در این چند روز مدام به خانم جوان محجبه و پسر نوجوانش فکر میکردم که فروشندگان آن بودند.. که بسیار مهربان بودند.. که موقع پرداخت مبلغ گفته بودند دعا کنید راه مکه باز شود.. که خانمه گفت پسرم براشون تخفیف بده... به این فکر میکردم که آرام باشم.. به این که نگویم محصول بی کیفیت میدهند دست ایرانی که بروند مکه.. به این که نگویم خوش خلقی ظاهریشان یه شلوار پوسیده تو پاچم کرد!
رفتیم تا برای دل خودمان آنجا توضیح بدهیم رفتیم که شلوار را بگذاریم رو پیشخوان و برگردیم. رسیدیم و وارد مغازه شدیم. تنها خانم محجبه بود و دو خانم مشتری... تا فهمید برای چه آمدیم سر تکان داد و گفت درسته تقصیر شما نیست.. همه ی شلوارهای دو مارک مان را مرجوعی داده ایم.. لطفا باشید یه شلوار دیگر برایتان آماده میکنیم.. بعد با یه شلوار خیلی بهتر آمد و موقع دادن رسید دوباره عذرخواهی کرد و دودستی آنها را داد.

خوشحال شدم و داشتم فکر میکردم اگر هیچ چیز نمیگفتم و هیچ وقت نمیرفتیم..
۱ ۰

Fall is officially coming

امروز از شیر آب لیوانمو پر کردم و رو لباسم پیرهن چهارخانه ایمو پوشیدم و با باز بودن در احساس سرما میکردم.

۰ ۰

من میتونم

امروز یه عالمه کار رو سرم ریخته و من حوصله شونو ندارم. لباسا.. یه خروار درسی که استاد تو جلسه اول گفته و من نبودم... کلاس..  ناخونا.. تکمیل جزوه های نصفو نیمه.. تمیز کردن اتاق!

 دیشب نصف شب تو خواب به خودم قول دادم اتاقو مرتب کنم و حسابی تمیزش کنم و آشغالارو بردارم و یه حال اساسی هم به مهمونای ناخونده توش که خدا میدونه حالا چندتا هستن بدم.. دیگه از دست این حشرات موذی شبا تو اتاقم نمیرم

باید به همه اینا برسم و فعلا جلو آهنگهای eaglseرو که مثل گنج تو این روزای بیحوصلگی پیداشدنو چهارتایی منو بلند میکنن تا کمی خوشحالتر باشم بگیرم و هر کار میتونم بکنم و هر چی بلدم از نظم و عمل بیارم رو کار

۲ ۰

تواضع عالی متعالی:)))))

داشت میگفت معدلت چطوره؟ میگفت من که الف شدم و الف شدنو هم حفظ کردم..

داشت میگفت عروسم که حالا حالا ها امتحان داره اونا چون خیلی درساشون مشکله.. فیزیولوژی ها و آناتومی های سخخخخت..


داشت میگفت فرش قرمز؟! ما تو خونمون فرش قرمز داااریم؟ فرشای ما همش پوست مار بود..


داشت میگفت از قدیم گفتن هر که برفش بیش بامش بیشتر...


داشت میگفت نوه حاج فلانن دیگه..


داشت میگفت درسات مگه از درسای ما سنگین تره؟!!! من همیشه صبح تا بعدازظهر کلاس دارم..

داشت میگفت...

و من
و من داشتم فکر میکردم اگر تمام این سالها از تظاهر به متواضع بودن لذت نمیبردم چه میشد

۱ ۰

ف را به دلایل متعدد منتظر نگذارید!

دیشب با میم قرار گذاشتیم بریم کتاب بخریم. ساعت ده و نیم صبح قرار داشتیم. میم 9 و ربع گفت براش کاری پیش اومده و عب نداره دیرتر؟ منم گفتم اوکی کی؟ گفت خبر میدهد.. یه ساعت منتظر بودم که ساعت ده وسی شش زنگ زد گفت الان خوبه؟ گفتم نه!
۲ ۰

224th

اونقدر غریب که آدم نمیدونه دوسش داره یا ازش بدش میاد..

۰

حرف۲۲۱

دوست داشتم مهر ماه به بازارچه خیریه ای که پ عضوش بود بروم..
مانتوهای انارگل ببینم و آدم های خوب را...
حالا تا آبها از آسیاب نیفتد از بازارچه ای خبری نیست... تشخیص داده اند فضای دختر و پسری موجود در این گروه ها وضع شهر را بهم ریخته..!
۰ ۰

📎عشق به لوازم تحریر

از جمله چیزهایی که میترسم دلم براش تنگ بشه لوازم تحریره..
یکی از دلایل ادامه تحصیل تا پایان عمره :|
۳ ۲

حرف۱۸۳

چند بار واستادم نگاه کردم، فقط رنگ نارنجی‌ش تو ذوقم میخورد، نمیدونم تو خواب هم نارنجی بود یا نه

۱ ۰

حرف ۱۸۸

یه استرس هایی میل به زندگی ایجاد میکنه!

:|

۰ ۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان