یا باخ گوش بدهی

توی اتوبوس گریه کردن یه چیزی تو مایه های لخت بودن وسط خیابونه. همه درون آدم رو می‌بینن بدون این که چیز خاصی دستگیرشون بشه.

آدم توی اتوبوس نمیتونه گریه نکنه چون تنهاست و نمی تونه گریه‌ش رو پنهون کنه چون تنها نیست. بیشتر باید ول کرد.

۰

خواب

خوابی که از یک آدم میبینم همیشه حسم رو نسبت به اون آدم عوض میکنه.  و بدتر اینکه رفتارم هم تغییر میکنه. نمیتونم بین یک آدم و دیدن خواب اون آدم فرقی قائل شم.
۳

اون زمان

از همه‌ی چیزهایی که تو زندگی جدی گرفتم خسته شدم. به این فکر میکنم که ۵۰ سال پیش چنین روزی مادربزرگم از این سر خونه تا اون سر خونه نخ درست میکرد و پارچه می‌بافت و فکر میکرد تا عید چی بدوزه باهاشون.  حالا من با هندزفری رو دوچرخه ای که هیچ جا نمیره رکاب می‌زنم رو تردمیلی که هیچ وقت نمیرسه میدوئم با کارت نون جو خرید میکنم و حالا نون جو مرغوب تر از نون معمولیست و از گوشیم درس میخونم و برای ادامه تحصیل رشته ای را خواهم خوند که اون زمان هیییییچ خبری ازش نبود!

۰

صدای مهربون شما

دو نفر آدم بودیم که رو تردمیل بغل هم راه می رفتیم. سر صحبت رو باز کرد.  گفت چقدر خوشم میاد اینطوری عرق میکنین وقتی میدویین.
اما من تو دلم میگفتم چقدر صدای مهربون آدم ها نظر مارو بهشون تغییر میده
۰

دختر صد درصد دلخواه در صبح بارانی

صبح تو مترو به آدم ها نگاه می کردم به این که چندتایشان تو تیم من هستن  و مثل من تو این هوای خیلی سرد، لباس گرم نپوشیدن. با دیدن کسانی که لباس نازک به تن داشتن دلم قرص میشد..

صبح بعد از باران بود و همه‌ی  زمینها خیس و من تو راه پر از چاله‌های آب تا دانشگاه قدم می‌زدم. از اون روز چند سالی گذشته اما همیشه تو این هوا یاد اون مرد غریبه میافتم که اومد و صاف گفت چه احساسی به من داره. جالب تر اینکه یک نفر شبیه به همون آدم رو  امروز دیدم همیشه انقد چهره ها برام تکراری اند که هیچ نمیدونم شبیه یا.. خودش.

۱

سلام

به درختی که بین دیدمون بود و ما گردن کج کردیم تا به هم سلام کنیم.

۰

وانفسای مدام

اعتماد به نفس چیزیه که تلاشم تو کار بهم داده و خدارو شاکرم بابتش.  بابت همین یک ذره که حالمو بهتر میکنه و راحت تر هستم. البته یک متن طولانی ترم رو که شب ادیت کنم معلوم میشه خیلی اوضاع وانفساس و بار دیگر کمک لازمم به خودم. :))
۱

دوست

سال آخر دبیرستان که بودم نوت های گوشیم پر بود از هزار و یک دلیلی که باید با تنها دوست آن سه سال قطع ارتباط کنم.
دلایل من کم نبود و بعد چند وقت که گفت دو سال است ازدواج کرده و می ترسید بهم بگوید باز هم کم نبود‌! آن زمان این مسائل را خاله زنکی میدانستم یعنی آن زمان حق می دادم مسائل شخصی اش را بهم نگوید! به هر حال دوستی ما مثل یک اسب پیر بی حال تا آخر رفت دلیلش هم من که از جدا شدن احساس گناه میکردم.

بعدا فکر کردم چقدر همه چیز فرق می کرد اگر این کار را در حق خودم و آینده ام میکردم. پس از آن سال رفتیم دانشگاه و خود به خود آن دوستی به انتهای ملموسش رسید.

گذشت و رفته رفته خودم را دیدم که در دانشگاه با یک نفر بسیار شبیه به همان آدم دوست هستم! یک آدم خوب دیگر که برای دوستی با من نامناسب است..
۰

در صورت امکان..

لطفا دیگه هیچ وقت واسه چیزی که قسمته، خریت منو وسیله قرار نده!
۰

668th

.

شما خودتونو تو آینه می‌بینید؟

من نمی‌بینم..

.


هم‌نوایی شبانه ارکشتر چوب‌ها

۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان