توی اتوبوس گریه کردن یه چیزی تو مایه های لخت بودن وسط خیابونه. همه درون آدم رو میبینن بدون این که چیز خاصی دستگیرشون بشه.
آدم توی اتوبوس نمیتونه گریه نکنه چون تنهاست و نمی تونه گریهش رو پنهون کنه چون تنها نیست. بیشتر باید ول کرد.
توی اتوبوس گریه کردن یه چیزی تو مایه های لخت بودن وسط خیابونه. همه درون آدم رو میبینن بدون این که چیز خاصی دستگیرشون بشه.
آدم توی اتوبوس نمیتونه گریه نکنه چون تنهاست و نمی تونه گریهش رو پنهون کنه چون تنها نیست. بیشتر باید ول کرد.
از همهی چیزهایی که تو زندگی جدی گرفتم خسته شدم. به این فکر میکنم که ۵۰ سال پیش چنین روزی مادربزرگم از این سر خونه تا اون سر خونه نخ درست میکرد و پارچه میبافت و فکر میکرد تا عید چی بدوزه باهاشون. حالا من با هندزفری رو دوچرخه ای که هیچ جا نمیره رکاب میزنم رو تردمیلی که هیچ وقت نمیرسه میدوئم با کارت نون جو خرید میکنم و حالا نون جو مرغوب تر از نون معمولیست و از گوشیم درس میخونم و برای ادامه تحصیل رشته ای را خواهم خوند که اون زمان هیییییچ خبری ازش نبود!
صبح تو مترو به آدم ها نگاه می کردم به این که چندتایشان تو تیم من هستن و مثل من تو این هوای خیلی سرد، لباس گرم نپوشیدن. با دیدن کسانی که لباس نازک به تن داشتن دلم قرص میشد..
صبح بعد از باران بود و همهی زمینها خیس و من تو راه پر از چالههای آب تا دانشگاه قدم میزدم. از اون روز چند سالی گذشته اما همیشه تو این هوا یاد اون مرد غریبه میافتم که اومد و صاف گفت چه احساسی به من داره. جالب تر اینکه یک نفر شبیه به همون آدم رو امروز دیدم همیشه انقد چهره ها برام تکراری اند که هیچ نمیدونم شبیه یا.. خودش.