آنی

هر کسی یه فکرهایی تو ذهنش داره که نمیخواد داشته باشه. هر کسی ممکنه موقع دیدن تلویزیون موقع رانندگی وسط خوندن یک کتاب سرشو تکون بده و اون داخل بگه نه نه نه... و تو دلش آرزو کنه کاش فکر ها مثل پرنده از بوم ذهنش پر بزنن و برن.
اما نمیشه. نمیرن. فکر ها همیشه هستند. ترس ها همیشه هستند. سوال ها همیشه هستند. همه چیز هست و ما شاید خیلی هم اختیارشونو نداریم. شما فکر میکنید چون صاحب این بدن هستین لابد اون داخل اختیار فکر کردن به هر چیزی که بخواین هم دارین که البته درست فکر کردین. اما این برای حالا که بیست سی یا چهل ... سالی از تاریخ ساختتون گذشته و هیچ کنترل درستی روش نداشتین نیست‌ و تا ثریا دیواره کج رفته.. حالا دیگه بعضی چیزها مهمون ناخونده‌ن. شما نخواستین بیان شما نخواستین بمونن اما اومدن. اما موندن. و حالا با تلاش های بی ثمر شما موندنی تر میشن. پس از نه گفتن و "بهش فکر نکن" برای خودتون استفاده نکنید. (کی شده به حرف خودتون گوش بدین؟)
یه وقتایی باید لیوان چای به دست تو خونه برین سمت در. در ذهنتون رو باز کنید. باز بزارید. بزارید هر فکری میخواد بیاد. هر فکری رو هر مبلی خواست بشینه. شما هم بنشینید پشت میزتون  کارتون رو بکنید.
یه سری فکرها میرن خودشون. و کم کم یه مهمون های دیگه یه فکرهای بهتر که شما خودتون خالقشون هستید یا فراخوندین میان.
۰

چمدان‌های سنگین

این نت رو چند ماه پیش نوشتم زمانی که تازه شروع شده بود؛


پنج تصمیمی که باید تو این اوضاع اقتصادی بگیرم:
صرفه جویی در منابع آب و برق و ...
خودداری از خریدهای غیرضروری
حمایت از کتاب‌فروشی‌ها
محکم بودن و امید داشتن به روزهای خوب
درس خواندن بیشتر


پ.ن. البته به این معنا نیست که غر نمی زنم چون بازم یه کم می زنم. و به این معنا نیست که از تغییرات اساسی حمایت نمی‌کنم. در حال حاضر اما نجات دهنده‌ ای وجود نداره. ولی باید مثل یک امیدوار عمل کرد.

۰ ۲

رسم بی رحمی

این که بین ما رسم های خوبی وجود داره و خیلی هامون به فکر هم هستیم و به هم نزدیکیم درست. اما رسم و رسوم مربوط به مراسم تعزیه وخاکسپاری خودش در حد فاجعه‌ ای شده. این وسط یه خانواده در غم از دست دادن، باید کمرشو صاف کنه و بدوئه دنبال رسم و رسوم و حرف مردم. این بی انصافیه.

۰

دستهایم کو

میگه دستات لاغر و بلند شده و حس میکنم اون دست‌های قبلی نیست.

من عاشق دست های ظریفم اما آدم دلش برای هر چیزی که یه زمانی بوده تنگ میشه. حتی دست های چاق.

۰

تُرمز

اما این روزها به محض رسیدن به رویا از ان دست میکشم. دستی نامرئی مرا به عقب می کشد و این زندگی واقعی با همه ی کاستی هایش را به همه چیز و دقیقا همه چیز ترجیح می دهد.

۳

آزادباش

جدیدترین چیزی که در خودم از دست دادم و دلیلشو نمیدونم گیر دادن به خودمه. دیگه بعد تماس تلفنی احساس نمیکنم حرف بدی زدم. تو مهمونی احساس نمیکنم کار بدی کردم. اگر تعارفی نمی کنم اگر ابراز علاقه ای نمی کنم اگر نمیگم به فلانی هم سلام برسون احساس دلسوزی نمی کنم اگر کمک نمی کنم هیچ چیز بدی هم به خودم نمیگویم، هیچ! احساس میکنم اگر قرار است قضاوت شوم سر آشغالی که هستم قضاوت شم بهتره تا سر درست بازی نکردن نقشی که به آن از سر آداب وارد میشوم. خلاصه حتی الآن هم پس از این چند خط باز هم خودتان باید بفهمید‌ چه می گویم. یک جورهایی از یک برنده/بازنده به یک کارآموز عملی که هیچ کی به هیچ جاییش نیست اما میخواهد بفهمد چه جوری همه مثل هم هستیم و دوست داشتنی، تبدیل شده ام. و دیگر  هر گندی این وسط به بار بیاید صورت قبلی را ندارد. پاک دلیلش را نمی دانم اما این لطافت درونم که شاید فکر کنید ضمختی درونم است از من محافظت می کند و بهترین چیز است‌ و من میخواهم حجمش را محکم بین دو دست و بدنم نگه دارم و به رشدش کمک کنم..

۰

چیزهایی از تابستان نود و هفت

تقریبا آخر تابستون شد و من شش ماه چالشی رو از لحاظ تحصیلی گذروندم. لوح این شش ماه، که درست به اندازه‌ی تلاشم بود روی اپن آشپزخونه‌‌ طبقه‌ی بالاست. گذاشتن جایی که دیده بشه و من بیشتر از خود لوح، به این حسی که در آنها به وجود آورد افتخار میکنم.

..تمام تابستان را ورزش کردم و این تنها چیزی بود که برایش رفتم بیرون.

۱

تونل

نیمه شب از خواب بیدار میشم و اولین چیزی که یادم میاد..  "من از خودم می‌پرسم چرا حقیقت باید ساده باشد. تجربه من کاملا خلاف این را به من یاد داده است، حقیقت تقریبا هیچ وقت ساده نیست، و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر می‌رسد، اگر عملی به ظاهر از منطق ساده‌ای پیروی می‌کند، معمولا انگیزه‌های پیچیده‌ای پشت سر آن هست."


{تونل ارنست ساباتو}

۰

سلیقه‌ی ما

صبح با این فکر که شاید بین منو و تو اختلاف سلیقه‌ی زیادی وجود داره بیدار شدم. مهم نیست ما همیشه میتونیم به شکلی عالی ای با هم کنار بیایم.

یادی ازشون کردم

به دوست قدیمیم پیام دادم و اون گفته چه عجب یادی از ما کردی! واقعا باید بگم "نمی‌دونم از کجا اومد!شماره‌تو پاک کرده بودم :دی"


اما میخوام‌ برم و دقائقی باهاش کیف کنم

۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان