دیگه برام اهمیتی نداره بزرگ شدن.. رفتارای بزرگونه و بالغ داشتن رفته تو ما تحت اولویت های امروزه.
دیگه برام اهمیتی نداره بزرگ شدن.. رفتارای بزرگونه و بالغ داشتن رفته تو ما تحت اولویت های امروزه.
حالا چیزی دیگهای که منو به فکر فرو برده وضع بد غذا خوردنم و از طرف دیگه سر جا موندن همهی اضافه وزناست! فکر کنم این اخرین سایز منه. از این کوچیک تر نمیشم. ._.
تنهایی به این معنا که جدیدا در مقابل چیزهایی که از نظرم میگذره یک واحد مستقل رو تشکیل میدم. احساس میکنم درصد بیشتری از من باهام همراهه. این که حس میکنم کافی هستم برای خودم. چون خودم خیلی با خودم هم نظر شده. عجیب نیست؟
همیشه سعی میکنم بهترین و نزدیک ترین حرفهارو نسبت به احساسم بزنم. و البته جدیدتریناشونو. و البته اینجا از همه جا بی پردهتر! حس جدیدم این روزا نسبت به نتیجه گرفتنه... همیشه محکم گفتم خوب بودن نتیجه خوبشو نشون میده. دیر یا زود.
ولی الان به شک افتادم.. شک این که اینا همش برداشت های ماست.. شک این که شاید ما قرار نیست به نتیجههایی که انتظار داریم برسیم.. شک این که شاید یک سری اتفاقات مستقل از ما هستن......و دور از خوبیها و دست روی چونههامون.
گفتن این حرفها برام راحت نیست مسلما زندگی تو یه دنیای بی قانون خیلی سخته و ناامنی ترس مشترک همهی انسانهاست.. خدا و کارما به ما امنیتی رو که نیاز داریم میدن...
ولی در مورد این روزها میخوام بگم بدون چشمداشتی به نتیجه سعی میکنم خوب باشم. سعی میکنم خوب باشم چون خوب بودن سلیقهمه چون خوب بودن انتخاب منه برای راحت تر خوابیدن و راحتتر گذروندن و راحتتر صحبت کردن با خودم و شنیده شدن حرفام... خوب بودن برای خوب بودن و به خاطر امتیازهای انحصاری خودش.بیچشمداشت.؟.
قبلتر تلاش میکردم در خودم نسبت به بقیه آدمها تمایز ایجاد کنم. نوع موسیقی که گوش میدادم نوع غذایی که میخوردم نوع عکسهایی که میگرفتم یا جمع میکردم نوع علاقه ام به هنر نوع علاقهام به آدمهای دیگر، نوع درس خواندنم.. همه چیز در سالهای پیش. مهم بود دیگران بدانند متفاوتم. برای خلق تفاوتها برنامه داشتم و برای این نمایشها میمردم.