تحت بلوغ

دیگه برام اهمیتی نداره بزرگ شدن.. رفتارای بزرگونه و بالغ داشتن رفته تو ما تحت اولویت های امروزه.

غیرممکن؟

حالا چیزی دیگه‌ای که منو به فکر فرو برده وضع بد غذا خوردنم و از طرف دیگه سر جا موندن همه‌ی اضافه وزناست!  فکر کنم این  اخرین سایز منه. از این کوچیک تر نمیشم. ._.

جای امید

همه چیز تا زمانی که من بلدم بلند شم قابل امیدواریه.

641th

کماکان تجویز من بیرون نیومدن از غاره.

نبودن بقیه بودن خودم.

تنهایی به این معنا‌ که جدیدا در مقابل چیزهایی که از نظرم میگذره یک واحد مستقل رو تشکیل میدم. احساس میکنم درصد بیشتری از من باهام همراهه. این که حس می‌کنم کافی هستم برای خودم. چون خودم خیلی با خودم هم نظر شده. عجیب نیست؟

سوال

اگر کسب و کار شخصی و سلیقه‌ای ِ خودتونو راه بندازید، خانواده و نزدیکان از لحاظ معنوی یا مالی حمایت میکنند؟
۳

بی چشم‌داشت

همیشه سعی میکنم بهترین و نزدیک ترین حرف‌هارو نسبت به احساسم بزنم. و البته جدیدتریناشونو. و البته اینجا از همه جا بی پرده‌تر! حس جدیدم این روزا نسبت به نتیجه‌ گرفتنه... همیشه محکم گفتم خوب بودن نتیجه خوبشو نشون میده. دیر یا زود.

 ولی الان به شک افتادم.. شک این که اینا همش برداشت های ماست.. شک این که شاید ما قرار نیست به نتیجه‌هایی که انتظار داریم برسیم.. شک این که شاید یک سری اتفاقات‌ مستقل از ما هستن......و دور از خوبی‌ها و دست روی چونه‌هامون.

گفتن این حرفها برام راحت نیست مسلما زندگی تو یه دنیای بی قانون خیلی سخته و ناامنی ترس مشترک همه‌ی انسان‌هاست.. خدا و کارما به ما امنیتی رو که نیاز داریم میدن...

ولی در مورد این روزها میخوام بگم بدون چشم‌داشتی به نتیجه سعی می‌کنم خوب باشم. سعی میکنم خوب باشم چون خوب بودن سلیقه‌مه چون خوب بودن انتخاب منه برای راحت تر خوابیدن و راحت‌تر گذروندن و راحت‌تر صحبت کردن با خودم و شنیده شدن حرفام... خوب بودن برای خوب بودن و به خاطر امتیازهای انحصاری خودش.بی‌چشم‌داشت.؟.

۲

مرا بنواز..

الهی،

به فضل خویش مرا بنواز

و به عدل خویش مرا مگذار

رو حساب تفاوت

قبل‌تر تلاش می‌کردم در خودم نسبت به بقیه آدم‌ها تمایز ایجاد کنم. نوع موسیقی که گوش میدادم نوع غذایی که میخوردم نوع عکس‌هایی که میگرفتم یا جمع میکردم نوع علاقه ام به هنر نوع علاقه‌ام به آدم‌های دیگر، نوع درس خواندنم.. همه چیز در سال‌های پیش. مهم بود دیگران بدانند متفاوتم. برای خلق تفاوت‌ها برنامه داشتم و برای این نمایش‌ها می‌مردم.


حالا نه. میشه گفت از زمان رفتنم به دانشگاه این اتفاق افتاد. بودن در جمع آدم‌های مختلف به من نشون داد واقعا تفاوت هایی که میخواستم را ندارم اما مسئله ترسناکی وجود داشت من شبیه هیچ کدومشون هم نبودم. و این بار لازم نبود تلاش کنم و این بار لازم نبود کسی این تفاوت‌ها را ببیند. خودم میدیدم و این کافی بود چون بیشترین چیزی که نصیبم شد رنج بود و سرگردانی. من مثل اکثر دخترهای اطرافم نبودم حتی مثل اکثر پسرهای اطرافم هم نبودم. پس برای همین دوست صمیمی کسی نشدم و خونواده و کل نظام‌های تعریف شده صد سال نوری‌ از من دور شدند.

حالاتر فکر میکنم این تفاوت در من یک مبارزه که نه، روزی صد مبارزه درست می‌کند من از خودم از شیوه‌ی تفکرم از نوع نگاهم و از حرف‌هایی که از مغز دوست‌داشتنیم میاد راضی‌ام. فکر میکنم اگر این تفاوت و روحیه را نداشتم همواره چیزی  را در زندگی گم کرده بودم‌. این تفاوت شاید همان معنای زندگی من است. پس آغوش باز به سختی‌هاش.


*از خوبی کسانی که در مطلب پیش صحبت کردند خیلی ممنونم. توضیح دادن برام مثل یک بار صد کیلوییه. ولی همون چیزایی که خودتون حدس می‌زنین. فقط باید رو خودم خیلی سرمایه‌گذاری کنم.
۲

اگر پامو از خط بزارم بیرون..

واقعا نمیدونم اینکه در این مکان بگم خیلی خسته‌م و بزارم برم، خستگی پشت در اینجا میمونه و از من جدا میشه یا نه. می‌دونم معلومه که نه. اما احتیاج دارم لاقل یک نفر صدای منو بشنوه. این صدایی که توی یک تن تبعید شده گیر کرده. شاید من در زندگی قبلیم یک شاهزاده‌ی انگلیسی با جوراب های بلند سفید نبودم شاید یک برده سیاه‌پوست بودم که حتی یک بار هم سرش رو از مزارع پنبه بلند نکرد. این خط‌ها و مرزهای بیهوده‌ی زندگی منو کی کشیده‌. بحث سر یک عمر ناجور زندگی کردن نیست چون میدونم این اتفاق برام نمیفته. ترس من اینه که میدونم اگر کاری نکنم ممکنه مثل یک اسب وحشی همه چیزو حتی خودم رو یک باره نابود کنم.
۴
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان