کار باید در انتظار انسان باشد، نه انسان در انتظار کار.
ابن مشغله - نادر ابراهیمی
کار باید در انتظار انسان باشد، نه انسان در انتظار کار.
ابن مشغله - نادر ابراهیمی
هیچ سرنوشتی در جهان بدتر از سهم نداشتن از غمها وشادیهای آن نیست.
نامه ناتانیل هاثورن به لانگ فلو (۱۸۳۷میلادی)
در داستان ِسوم کتاب گریزپا نوشته آلیس مونرو؛
دختری که تنهاست، با خواهر بزرگتر بیماری زندگی میکند که مدام او را تحقیر میکند، دوره پرستاری را گذرانده و در بیمارستان مشغول به کار است، تا به حال با مردی آشنا نشده، به دوست پسرها/همسرهای دختران ِ دیگر احساس حسادت خاصی نمیکند، به تنهایی کلی مسیر را طی میکند تا در یک شهر دیگر تئاتر شکسپیر ببیند و تا مدتی در آن مورد با کسی حرف نزند در رستورانی مناسب غذایی بخورد و با قطار به خانه برگردد.
با اصل داستان و شخصیت دختر احساس همزادپنداری خاصی میکنم
احساس میکنم شبیه هم هستیم
حالا دختر بعد از دیدن تئاتر هیچ پولی برای برگشت ندارد در خیابان با مردی غریبه آشنا میشود به خانهی او میرود و با او شام میخورد. از او پول قرض میکند و به خانه برمیگردد
مرد که مغازه ساعت فروشی داشت و در حال نقل مکان به زادگاهش بود، از او میخواهد سال دیگر که به مغازه برمیگردد او هم به دیدنش بیاید و آن موقع قرضشرا پس بدهد!
تا جایی که من خوندم دختر حالا در خانه است و خواهرش بیدار نشسته، دیروقت شده و باید بخوابد
آن هجدهمین افراد یا گروههایی که در معرض بی شعوری شدید قرار دارند:|
کتاب بیشعوری خاویر کارمنت
انسان وقتی مطالعه میکند تازه میفهمد که هیچ چیز نمیداند...وقتی انسان چیزی میآموزد آنگاه میفهمد که هیچ چیزی در زندگی ارزشی بالاتر از آموختن ندارد. خواندن فهمیدن آگاه شدن مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاوردهای خداست.
استاد عشق، ایرج حسابی
شبی در سیاه چادر چوپان پیری بودم.
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلا زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
به خویش گفتم: همین بزرگترین حکایت دردناکی است که دربارهی زندگی یک چوپان میتوان گفت و شنید و به آن اندیشید.
اما من آن چوپان ِ پیر ِ سیاه چادر ِ کوه ِ دور نیستم....
-ابن مشغله از نادر ابراهیمی