گفت اخمات تو همه.. به چی فکر میکنی من از ته دلت خبر دارم...
گفت هر کسی موقع فکر کردن یه جوریه.. یکی اینجوریه یکی دستشو اینطوری میکنه... گفت اکو خدابیامرز این طوری فکر میکرد (بعد دستشو یه جور دیگه گذاشت کنار صورتش..)من این جوری فکر میکنم..
بعد ازم خواست گوشیمو بیارم تا از همه ی حالات فکر کردن عکس بگیریم. رفتم آوردم. زدم به شارژ.. تا وقتی رو کاغذا امضایی که همیشه دوست داشتو نشونم داد و گفت نشد از اون استفاده کنه..گفت باشه برای تو..یادگاری.
وضعیت قبولی در کورس زبان انگلیسی دانشگاه، آخرین قفسه کتابخانه و آناتومی گری، ض با لبخند با عروسکهای خودش ومن، بار دیگر ضاد با لبخند و عین همان قبلی اما در چند ثانبه بعدتر، ابر ابر ابر ابر ابر ..و ابر.
عکسهای امروز در گالری تلفن همرام.
ف موجودی که دفعتا صبح ها پیش از همه بیدار میشود، روی صندلی مینشیند، چای میگذارد، میوه میخورد، ورزش میکند و آنگاه که همه بیدار شدند و روز آغاز شد به رختخواب بازمیگردد
احساس میکنم اون حالت و راهی که بهش تعلق دارم اونقد باریک و کوچیکه که من با این همه بار و بندیل دنیا توش جا نمیگیرم
معتلق به دنیایی هستم که نیازی به تجمل گرایی من نداره. خواهش ها و احتیاجاتمو نمیخواد... پول هرگز نداشتمو نمیخواد. تایید و خوشآمد مردمو نمیخواد.. هیچی نمیخواد جز خودمو. جز وجود عریان عاری از شر خودم!
راه سختی نیست. قواعدش هم سخت نیست.. قاعده ش اینه که سخت نگیری و از چیزایی که برات میاد شگفت زده بشی