نمی توانیم یک جا بنشینیم و به سادگی از خودمان مستقیما جویا شویم که احتمالا میخواهیم با زندگی حرفه ایمان چه کنیم. این 《ما》عقب نشینی می کند، سکوت پیشه می کند و زیر عدسی تحلیل هایمان تکه پاره می شود
شغل مورد علاقه؛ دو باتن
نمی توانیم یک جا بنشینیم و به سادگی از خودمان مستقیما جویا شویم که احتمالا میخواهیم با زندگی حرفه ایمان چه کنیم. این 《ما》عقب نشینی می کند، سکوت پیشه می کند و زیر عدسی تحلیل هایمان تکه پاره می شود
شغل مورد علاقه؛ دو باتن
میرم جلوی آینه صورتمو نزدیک میکنم و در حالیکه به لب هام نگاه میکنم میگم i don't know
تقریبا آخر تابستون شد و من شش ماه چالشی رو از لحاظ تحصیلی گذروندم. لوح این شش ماه، که درست به اندازهی تلاشم بود روی اپن آشپزخونه طبقهی بالاست. گذاشتن جایی که دیده بشه و من بیشتر از خود لوح، به این حسی که در آنها به وجود آورد افتخار میکنم.
..تمام تابستان را ورزش کردم و این تنها چیزی بود که برایش رفتم بیرون.
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهی باریدن را گویی منتظرند.
فروغ
قبلتر تلاش میکردم در خودم نسبت به بقیه آدمها تمایز ایجاد کنم. نوع موسیقی که گوش میدادم نوع غذایی که میخوردم نوع عکسهایی که میگرفتم یا جمع میکردم نوع علاقه ام به هنر نوع علاقهام به آدمهای دیگر، نوع درس خواندنم.. همه چیز در سالهای پیش. مهم بود دیگران بدانند متفاوتم. برای خلق تفاوتها برنامه داشتم و برای این نمایشها میمردم.
گفت دیگه از چیزای هیجان انگیز خوشش نمیاد. گفت وقتی مثل عباس کیارستمی عکس میگیره بقیه جدی نمیگیرن.
وقتی میگم نمیتونم بیام شامل چون شب میخوام فیلم ببینم یا احساس میکنم خوش نمیگذره واسه همین نمیتونم هم میشه
فهمیده ام که بالای هشتاد درصد مشکلات روحی پنج شنبه جمعه ام با خوراکی حل میشه.