امروز نرفتم دانشگاه تا با مدیر گروه در مورد امکان چیزی که میخوام صحبت کنم. در آستانهی آرزوم هستم و انگار میترسم یا دلم نمیخواد کاری کنم.
◀◀عنوان مربوط به یه فیلم هست
امروز نرفتم دانشگاه تا با مدیر گروه در مورد امکان چیزی که میخوام صحبت کنم. در آستانهی آرزوم هستم و انگار میترسم یا دلم نمیخواد کاری کنم.
◀◀عنوان مربوط به یه فیلم هست
داشت خیلی عالی از پس موانع برمیامد، ابتدای مسابقات بود و قدرت بدنی بالایی داشت، تقریبا فکر همه جا را کرده بود و کلی برنامه...بعد از پیروزی به اصطبل برگشت همهی اسبهای هم گروهی برایش خوشحالی کردند و سر وصدا و از استعدادهایش گفتند! پرسیدن چه احساسی داشت؟ اسب مسابقه خندید و هیچی نگفت چون تقریبا فکر نکرده بود چه بگوید. شب ساکت و پر آرامش فرارسید از سوراخ کوچک در به آشمان نگاه میکرد و به خوشحالی و تعجب بقیه فکر میکرد.لبخند میزد. صبح سرحال بیدار شد.. آن روز بیشتر سر تمرین میخندید و بازیاش گرفته بود..برای مربیاش عجیب و غریب راه میرفت..با این حال از آنچه فکر میگرد کمی کسلکننده بود. بعدازظهر فکر کرد کاش دیروز که ازش پرسیدن میگفت دقیقا فلان احساس را داشته و.. فردایش سر تمرین به آن اسبی نگاه میکرد که با بقیه بهش تبریک نگفته بود. و چرا نگفته بود؟ و چرا فلانی بعد از مسابقه رفتارش با او تغییر کرده و...
چند ماه بعد به هر جا میرسید و حرف مسابقه بود میگفت باخت در سه بازی قبل از فینال حق واقعیاش نبوده، میتوانسته حتی اول بشود.
رابین سال گذشته نمایش آنتونی و کلئوپاترا را دید. پس از اجرای نمایش قدمزنان در حاشیه مسیر رودخانه به راه افتاد و متوجه قوی سیاهرنگی شد؛ اولین قوی سیاهی که تا به حال دیده بود. قوی سیاه هوشیار و زیرک بود و به فاصلهی اندکی از قوهای سفید غذا میخورد آ نرمنرمک در آب حرکت میکرد. شاید چیزی که موجب شد به این فکر بیفتد که پس از این به جای غذا خوردن پشت پیشخوان، به رستوران خیلی خوبی برود، درخشش بال قوهای سپید بود. رومیزی سپید، با چند شاخه گل تازه، نوشیدنی و غذایی خاص مثل صدف سیاه. همان موقع دست در کیفش برد تا کیف پولش را در بیاورد و ببیند چه مقدار پول همراه آورده است.
اما کیف پول سر جایش نبود. کیف پترچهای لته جقهای زنجیر نقرهای که به ندرت از آن استفاده میکرد، مثل همیشه روی شانهاش آویزان نبود. غیب شده بود.
نیرنگها از کتاب گریزپا نوشته آلیس مونرو
By mariaherreros
◀◀قبلا هم در مورد این داستان یه چیزی نوشتهام:)
آخخخخخ که ف چقدر میخواهد خوشنویس شود
روی دیوار ترک خوردهی گوشه اتاقش مولانا را نستعلیق کند
ف، مرغ باغ ملکوتست.. نیَست از عالم خاااااک
رقصیدن با زمزمهها
ساعت دوازده
آرزو میکنم گزارشکارها و دنیای التراواقعیه میکروبیولوژی که تموم شد خواب ببینم خوابهای خوب و منگ کننده
خواب خواب
خواب خوب
بارون که میاد همهرو میخندونه
وقتی بارون میاد به هر کی که مثل من داره خیس میشه نگاه میکنم و میخندم لبخند نه هاا! میخندمممم:))) فرقی نمیکنه شما کی باشین هر چه غریبه تر بهتر