769th

آرام نشانم بده آنچه تنها مرزهایش را شناخته ام.

۰ ۲

768th

از نگرانی ها واسه آدم‌ها کم کنم، به محبتم به آدم‌ها اضافه کنم.

۰ ۳

من بعد از این خبرا نیست

گفتم به این مسئله دید عاطفی ندارم و به شما فکر نمی‌کنم گفت میدونم مشکلی نیست از من می‌ترسی!

دو سال  کوچک تر بودنش را هم بگذارید روی قضیه.

۰ ۲

زیر ِ فرش

دوست داشتم برای برنامه کودک‌ها نامه و نقاشی بفرستم. یک بار خیلی جدی هر چی دوست داشتم نوشتم ولی چون پست کردن و درخواست چنین چیزی از خانواده برام سخت بود (هیچ یادم نمیاد اصلا ازشون درخواست کردم یا نه) نامه را گذاشتم زیر فرش و باقی موند. بعدهایک نفر بزرگ‌تر تو خونه پیداش کرد و هیجان زده بلند بلند خوند و مسخره کرد در حالیکه که قدم به قدشان نمی‌رسید.

۰ ۲

کادو دادنا

نزدیک تولد دوستمه و یکی از دردهای من پیدا کردن کتابیه که مطمئن باشم نخونده! یک چیزی که در مورد دوستم هست اینه که راستش تو تولدای من تقریبا طبق سلیقه‌ی خودش برام کتاب آورده. تفاوت سلیقه ما به حدیه که کتاباش تو کتابخونه‌ی کوچیک من حتی یک بار هم خونده نمیشن. شاید هم از توجه گاه به گاه من به سلیقه‌اش فکر می کنه با او هم سلیقه‌ام. نمیدونم. از این بگذریم.
رفتم و دو تا کتاب گرفتم. یکی رو هر دو احتمالا دوست داریم و یکی رو چون طبق سلیقه‌ی خودش بود گرفتم. با این کار خواستم بیشتر توجه کنم. کمی از کتاب را خواندم تا مطمئن شوم خوشش میاید، میبینم عین همان کتاب را خودش سه ماه پیش برایم کادو آورده! و حتی همان موقع هم ازش تعریف کرد که واقعا از خواندنش لذت برده!
خواستم بگم جدای از این توانایی در شناخت علایق دوستان، یک بار دیگر باید پولهایم را بشمرم و به کتاب فروشی بروم.

۰ ۲

فن .Fan.

احساس میکنم یک جایی زانو به بغل نزدیک فن هواپیما نشستم. صدای کولر، صدای پنکه، صدای لپ تاپم. خسته ی روز هستم اما خوابیدنم در این لحظه مثل چشم بستن آدمی است که میداند یک جای خانه آتش گرفته. حالا شاید هم خوابیدم! اما به میم گفتم میترسم صبح ببینم از حجم محاسبات و داغی سیستم لپ تاپم به میز چسبیده!! این ترس امشب من است. ترس روزهایم همان چیزی است  که تو جلسه با معاون پژوهشی گفتم‌. این که بعد چهار سال شبیه آن چیزی شده ام که میخواستم باشم‌. و وقتی گفتم تو این چهار سال نظرم سمت و سویی خلاف آن چیزی که میخواستم را گرفته، گفت بالاخره یک چیزهایی در آدم ثابت می‌ماند. حالا من هستم و چیزهایی که در من ثابت مانده در آینه‌ای از خواسته هایم با همه‌ی هیولاها خارمغیلان‌ها و از دست دادن ها و مهم تر از همه ترس های مخصوصش.

این وسط دارم با اینترنت گوشی به یک نفر دلداری میدهم در حالی که میدانم آخرش میگوید دوستم دارد. چنین چیزی حالم را متعادل نمیکند. فقط دارم کمکش میکنم بالا بیاورد این کاری هست که در یک سال اخیر به جای طفره رفتن انجام میدهم. کمک به آدم‌ها و مطمئن شدن خودم. که البته خوشبختانه تعدادشان زیاد نیست و کار من هم طول نمیکشد. نکته دیگر این که نزدیک بود خودم در رفت و آمد های تخت تا لپ تاپ بالا بیاورم. فشار اضافه وارده همانا همان فشار زندگی ست. چیزی که همه جا پنهانش میکنم جز برای شما. اندکی چون دورید.


یادداشت مربوط به بامداد ۹ مرداد

۰ ۱
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان