کوول بودن ف از ابتدا..لیوان خالی..

امروز هی حرف از روز اول مدرسه ها شد گفتم منم خاطرمو از اون روز بگم!
من مثل خیلی از باحالهای دیگه ی دنیا با خواهرم رفتم روز اول.. بابام که احتمالا سر کار بود و مامانمم نمیتونست چون همون روز یه مدرسه دیگه جشن اولی های کلاس خودش بود.
همه تو صف بودیم.. همش دو یا سه تا صف بود. یادمه داشتن  معلم هر کلاسو معرفی میکردن! واسه صف ما خانم 'ر' رو معرفی کردن.. یه نگاه بهش انداختمو با تعجب و مسخره بازی برگشتم سمت خواهر که مثلا بگم ایییین کیییه دیگه..!!
چون تپپپپل و سرخ رو بود و میتونست به نظر اول ترسناک بیاد و البته بعدش هم معلوم شد دست بزن هم دارد..از نسل آخرین معلم هایی  که دست بزن داشتن:)) )
رفتیم تو و دم در به ما لیوان جایزه دادن که توش شربت هم داشت.. مال من سبز بود. تو کلاس فکر کنم کار خاصی نکردیم..یه ساعت بیشتر طول نکشید و تموم شد..فکر کنم من دلم نمیخواست تموم بشه.. از اول راحت بودم.. خوشم میومد میدیدم تنها دارم خودمو راه میبرم!! دلم میخواست به بچه هایی که گریه میکنن هم دلداری بدم.. درک نمیکردم.
 بعد کلاس اومدیم تو حیاط و دوباره با خواهر بودم.. دلم خواست شربتمو بخورم.. لیوانو در آوردم.. دیدم خالیه! هر چی دست زدم دیدم کیفم هم که خیس نیست! خواهر گفت اصن توش شربت نبوده..خود لیوان رو میخواستن بدن.. باورم نمیشد. خیلی ناراحت شدم. :)))
 احساس درست نبودن این سیستم آموزشی از همین اول و خالی بودن لیوان در  من ریشه گرفت و روز به روز قوی تر شد روز به روز به تعداد لیوان ای خالی اضافه میشد تا امروز..

۱ ۰
Haa Med
۳۱ شهریور ۲۳:۵۳
من روز نخست مدرسه رو یادم نمیاد.
با چالش روبرو کردید منو. الآن هی باید بشینم فکر کنم ببینم اون روز چی شده.
:-|

پاسخ :

چه چیزی بهتر از این چیز مسخره و بی اهمیت و شیرین واسه فکر کردن:)
از بقیه م کمک بگیرید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان