Deleting

هی به خودم میگم ببین دیگه احمق بودن بسه.

از کلاس زدم بیرون رفتم دستشویی تو آینه خودمو نگاه کردم سالنو تا آخر اومدم پله ها رو رفتم پایین نگهبانی رو رد کردم سالن اداری رو هم.. از پله های اون طرف ساختمون اومدم پایین دور زدم و تو آینه یه دستشویی دیگه دوباره.خودمو نگاه کردم بعد کلی راه و پله دیگه تا کلاس.. این کارو کردم که خودمو آروم کرده باشم.. که به خودم حق داده باشم که اگر عصبانی هستم میتونم تو این فرصت آروم شم.. نشدم. هنوزم عصبانی هستم. از خودم. از این که این همه آدم که اصلا در زندگی من و آینده م جایی ندارن دورمو و فکرمو پر کردن!  دیگه علاقه ای به  نگه داشتن آدمهای موقت ندارم.

◀ همه اینارو گفتم اما نشد بگم به خاطر کی گفتم.


۱
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان