سحرخیز سلفی میگیرد.

از خدا خواسته بودم  امتحان اونقد آسون باشه که همه خوب شیم خدا صدامو شنید و به طرز باورنکردنی آسون بود. حالا ولی فکر میکنم چقد خواندم و چقد اگر سختتر میشد باز هم بلد بودم.
عکس پروفایل جدید گذاشتم و دارم فکر میکنم چه جالبه که جزو اون ادمهایی شدم که صبح زودتر از همه به آزمایشگاه میرسند و قدم میزنند و از خودشان سلفی میگیرند و با اینکه عکس نزارترین ادمهان اما از این یکی خوششان میآید.
موقع ناهار چیز عجیبی در من اتفاق افتاد. میل نداشتن به صحبت کردن درباره ی هرچیزی از خودم و شنیدن حرفهای دیگران بدون اضافه کردن چیزی که مایل باشم بگویم.این یک قدرت است اینکه چیزی از تو به دست خودت به بقیه نرسد.

پ.ن. خامه کاکائویی بد نبود ولی نون باحالی نداشتیم تو خونه که باهاش بخورم. راستش مغزهاشم اوکی نبود فکر کنم. همش تو فکر نون پنیر خیار گوجه گردو! بودم!
۳ ۱
نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌
۱۰ ارديبهشت ۲۳:۳۸
حالی که موقع ناهاربهش رسیدی من چندروزه بهش رسیدم.دلم میخوادفقط ببینم و بشنوم ولی هیچی نگم وکاری نکنم
** سیلاک **
۱۱ ارديبهشت ۲۱:۳۴
 یک قدرت است اینکه چیزی از تو به دست خودت به بقیه نرسد.

چقدر خوشم اومد از این جمله :)))))))))
پری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۳ ارديبهشت ۰۱:۱۶
سلام 
پرستوام 
زاویه زیست 
هفته پیش ناچار شدم به دلیلی وبلاگمو حذف کنم، الان با این آدرس برگشتم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان