همینطوری دارم حرف میزنم!

صبح با شعار همه دوست من هستند اما هیچ کسی کراش من نیست وارد دانشکده شدم. هر سال این موقع همچین حال و هوایی دارم. سر امتحان تمرکز نداشتم. حس میکنم هدف‌هام زیاد شدن و من توشون گم شدم! ظهر خیلی گرم بود. و من ابستن یک سردرد بدقلق بودم.
الان شبه و مهمونی تموم نشده اما من شلوارمو عوض کردم نشستم تو اتاق برای کلاس‌های آخر استادی که دوستش دارم و متاسفانه داره تموم میشه درس میخونم! هیچ فکرشو نمیکردم از اون استاد محبوب ِ همه زیاد خوشم نیاد ولی از این استادی که همه بدشون میاد خوشم بیاد. یک بیمار روانیه. انگار خیلی حالیشه و خیلی غیر منتظره‌س! به اندازه‌ای که من هم میخوام تو همه‌ رشته ها سررشته داره و با استبداد و عقاید خشک حرفامونو میشنوه! همیشه اخر کلاس ازمون سر موضوعهای مختلف که از مغز جالب و مرتبش میاد بیرون، نظرخواهی میکنه!
داره بارون میاد‌. شدید و با این که چراغ روشنه اما از پنجره نور رعد و برقها  دیده میشه. امسال هم زیر بارونا زیاد دعا کردم اما مهم ترین چیزی که دلم میخواست بگم این بود: خدایا شکرت.
۲ ۲
آسـوکـآ آآ
۰۶ خرداد ۲۱:۳۲
موفق باشی عزییییزم:-*:-*

پاسخ :

ممنونم :)
... !!
۰۵ تیر ۱۷:۱۵
چقدر اون مهم ترین چیزی که دلم میخواست بگمتون قشنگ بود :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان