حیوان ناطق؟

از خودم میپرسم چی میخوای؟ کتابا روی میز بازه. بعد ناهاره. یه بعدازظهر مثل همیشه‌س که من برعکس بقیه خوابم نمی بره هیجوقت. دراز کشیدم و کیهان کلهر گوش میدم. با صدای کم. از خودم میپرسم چی میخوام و جوابی نمیاد. جوابی نمیاد. همین الآن یه دسته پرنده از جلوی پنجره رد میشه. میپرسم آیا اونها هم تو این سرما، بهار یادشون میاد؟ میرم تو سیم‌پیچی های مبهم حیوان بودن. نفهمیدن. سردرگم بودن. ترسان.. نمیدونم.

باید پاشم.

۰ ۳
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان