it's hard changing your life.

امروز یک دانشجوی کارشناسی تازه نفس بهم زنگ زد. فکر کنم یک هفته ای هست که دانشجو شده شماره منو از یه استادی گرفته (که انگار شوخیش گرفته) و گفت میتونه تو نوشتن مقاله بهم کمک کنه! و پیله.فکر کنید من بتوانم به کسی کمک کنم مقاله بنویسه در حال که خودم چنین کاری نکردم و شاید یهو انصراف دادم!

زمان داره میره جلو و اوضاع داره پیچیده میشه. من آن اوایل ترم یک کارشناسی یک گوشه نشسته بودم و از دور همه چیز را وارسی میکردم حتی یک مدت تو محوطه مینشستم و خودم را روی کاغذ تحلیل می کردم این کار ها  کم کم تحلیل رفت و به جای تصمیم گرفتن رفتم که اشتباهی اگر هست تجربه کنم! تلاش هام تو فعالیت های اکادمیک نمود پیدا کرد و من خواه نا خواه وارد گود پژوهش شدم. وقتی که اطلاعاتم خیلی زیاد تر شد از خودم تعجب می کردم که این همه آب و کود و اطلاعات برای آدمی که هنوز داره یک رشته رو وارسی میکنه یه کم زیاد و عجیب شده! همیشه منتظر بودم ببینم خوشم میاید آیا ارزش داره آیا و هزار تا آیای دیگه. امسال بعد تجربه های خیلی بیشتر یک مقدار جسارت لازم دارم و رضایت قلبی.

سوال های زیادم مثل کوه همین الان هم دورم را گرفته اند. این بار نمی گذارند نفس بکشم و من به این تنگی نفس امید دارم. چون وقتی کمی روشنایی باشه و یک راه کوچک برای نفس کشیدن، داخل سوراخ میمانی.

من یک روز آزاد میشم و امیدوارم اون روز حالم خوب باشه. مطمئنم یک تصمیم خوب، یک بلند شدن درست و حسابی و یک سری کارهایی که شجاعت میخواد یک جایی منتظرمه.

اولین روز کارشناسی

۱ ۱
مهدی ­­­­
۱۴ مهر ۰۵:۲۵

ایشالا که زودتر جوابتونو پیدا کنید

پاسخ :

ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان