این دور انداختن. مورد علاقه ام

این حس دور انداختن، رد کردن و بخشیدن همه چیز.. نجاتم میدهد.. قدرتم میبخشد.. آرامم میکند.
۰

My hero as you know

گفت اخمات تو همه.. به چی فکر میکنی من از ته دلت خبر دارم...

گفت هر کسی موقع فکر کردن یه جوریه.. یکی اینجوریه یکی دستشو اینطوری میکنه... گفت اکو خدابیامرز این طوری فکر میکرد (بعد دستشو یه جور دیگه گذاشت کنار صورتش..)من این جوری فکر میکنم.. 

بعد ازم خواست گوشیمو بیارم تا از همه ی حالات فکر کردن عکس بگیریم. رفتم آوردم. زدم به شارژ.. تا وقتی رو کاغذا امضایی که همیشه دوست داشتو نشونم داد و گفت نشد از اون استفاده کنه..گفت باشه برای تو..یادگاری.

۱

Maybe this is life!!

 هر کاری میتوانید انجام دهید و از خودتان بپرسید "آیا راضی هستی؟!"

۱

268th

از محبوب ترین های این روزا در اتاق لباس بزرگ درونم ..
#مالکیت معنوی
۳

Today's photo gallery**(

وضعیت قبولی در کورس زبان انگلیسی دانشگاه، آخرین قفسه کتابخانه و آناتومی گری، ض با لبخند با عروسکهای خودش ومن، بار دیگر ضاد با لبخند و عین همان قبلی اما در چند ثانبه بعدتر، ابر ابر ابر ابر ابر ..و ابر.


عکسهای امروز در گالری تلفن همرام.

۰ ۰

حرف۲۱۱

ف موجودی که دفعتا صبح ها پیش از همه بیدار میشود، روی صندلی مینشیند، چای میگذارد، میوه میخورد، ورزش میکند و آنگاه که همه بیدار شدند و روز آغاز شد به رختخواب بازمیگردد

۰ ۰

حرف۲۰۶

در دنیا دفتری وجود دارد که این قدرت را داشت هر بار که باز میشد سنگ بیندازد روی راه گلویم بغض را درست کند. حالم را بد کند. از ناتوان بودنم در گذشته سدی درست کند در مقابلم در زمان حال حاضر.

باید کاری میکردم. باید دفتر را  آتش میزدم و خاکسترش را به قول گفتنی به باد میسپردم اما از انجایی که تا به حال چیزی را آتش نزده بودم و خب امکانات هم نبوده و شاید حوصله هم، باید ان را پاره پاره میکردم.

چیزهایی هست که تنها افرادی که شکست خورده اند میدانند. همان طور که موفق ها هم رازهای خودشان را دارند..

حالا که از پشت دفتر شروع کرده ام به جبران،  شروع کرده ام به خنثی کردن یکی یکی بغضها، شروع کرده ام برای یک شروع احتمالی دیگر.. بدون آنکه چیزی را آتش بزنم خط بزنم پاره کنم.. حس میکنم یک جور دیگری قدرتمند شده ام.
۱ ۱

📎عشق به لوازم تحریر

از جمله چیزهایی که میترسم دلم براش تنگ بشه لوازم تحریره..
یکی از دلایل ادامه تحصیل تا پایان عمره :|
۳ ۲

حرف۱۹۴

دارد همین الان یک فوج کبوتر از فراز کوچه‌ی ما میگذرد

سید علی صالحی جان

۱ ۳

چیزی که فهمیدم

احساس میکنم اون حالت و راهی که بهش تعلق دارم اونقد باریک و کوچیکه که من با این همه بار و بندیل دنیا توش جا نمیگیرم
معتلق به دنیایی هستم که  نیازی به تجمل گرایی من نداره. خواهش ها و احتیاجاتمو نمیخواد...  پول هرگز نداشتمو نمیخواد. تایید و خوشآمد مردمو نمیخواد.. هیچی نمیخواد جز خودمو. جز وجود عریان عاری از شر خودم!

راه سختی نیست. قواعدش هم سخت نیست.. قاعده ش اینه که سخت نگیری و از چیزایی که برات میاد شگفت زده بشی

۰ ۱
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان