Me and my peace in 100s

من در 105 سالگی و زمانی که به احتمال زیاد به تمام آرزوهای خود رسیده ام. :}

By Kristen Sims

۱

مسائل پیچیده زندگی و خوش بینی به همه چیز و خب چه اشکالی در این است!؟ صبر کنید صبر کنیم

فکر می کنم باید از زمان کمی که در عمرم برای خودم باقی میماند ، استفاده بهتری بکنم. چیزهایی مثل بقیه چی میبینن و به چی فکر میکنن و چه کار میکنن زیاد مهم نیست.  بدی ها و دورویی ها و زرنگ بازی ها و توقعات و خوش نیامدهایشاان ارزانی خودشان.  حیف وقت.
من و زندگی ولنگ و وازم چه کارهای دیگری که باهم نداریم!
چه چیزهایی که هنوز نخوانده ام 
چه جاهایی که هنوز نرفته ام
چه پول هایی که هنوز  به حساب هرگز نداشته ام نریخته ام
چه آدم هایی که هنوز ندیده ام
چه دوست داشتن هایی که هنوز تجربه نکرده ام
چه خوشحالی هایی که در چشمانم ننشانده ام..ننشانده اند..
چه هیجان هایی که با آن قلبم را زنده و پر تب و تاب نکرده ام
چه چیزهایی که هنوز نچشیده ام
نشنیده ام
نبوییده ام...
حیف وقت.

Life definitely has the more and more beautiful things toward us
۲ ۱

شریکه زندگی vs سفر به آفریقا

این یعنی داریم بزرگ میشیم..
به لطف تلگرام و اینستا هرروز شاهد ازدواج یک هم کلاسی هستم.. عکس های دو دست تر و تازه با دو حلقه ی برق خورده و نو.. عکس های پروفایل دونفره و بیوگرافی های پر قلب و مرید و تیکن و اینگیجد.. سفره عقدو و دسته گلو و خلاصه خوشبختی های پررنگ تر.

گاهی فکر میکنم زندگی برای امثال من  همون 《شریک خوب زندگی پیدا کردن》 بود و بس!   ما بی خود همه چیزو با خواسته های دور و دراز دیگه شلوغ کردیم. زمان داره فاصله حقیقت و آرزوهای منو به وضوح نشون میده!
هیچ دختر مجردی تنهایی نمیره افریقا!!

۳ ۲

Just for 1

۱ ۰

191th

 !You can live your dreaams☁🌌🎪



۱ ۰

حرف۱۸۸

صبح قبل از اینکه دیر بشه بیدار شدم بلند شدم و سریع رفتم دستشویی. چون باید وقتی بیدار میشدم  یه چیزی میگفتم که  میخوام چی کار کنم. یه طوری رفتار کردم که انگار تکلیف معلومه و الان که از  اونجا اومدم براشون توضیح میدم..اما  اینبار فقط ده دقیقه تونستم برای خودم  وقت بخرم. :|

تصمیممو گرفتم و مطمئن شدم و فکر کردم که چیو بهونه کنم تا قبول کنن..برگشتم نشستم جلو صبحونه  خواستم بگم که یهو گلوم در حدی که هیچ هجایی از اون نتونه خارج شه سوخت! 《با》گفت حالا اول یه چیزی بخور.. خوردم. خواستم ادامه بدم که دوباره سوخت.. یه قلپ چای خوردم و دوباره...انگار فقط دوثانیه حرف میشد زد

جمله با چهار پنج بار خفگی بالاخره تموم شد.. بعد دیگه هیچی نگفتم. او جمله ام را شنید. فهمید. به ان فکر کرد.. در مورد ان یکی راه جلو پام صحبت کرد..از فایده ها در هر کدام..در این مدت هر چه گفتن و فکر کردن بهتره پذیرفتم و هر چه از مزایای راه دیگر شنیدم تایید کردم. اون تصمیمی که نگرفته بودمو براحتی قبول کردم و رفتم تمام کارهاشو انجام دادم و حتی بیشتر..! و برای اولین بار احساس کردم این من بودم که نخواستم رویاهایم را عملی کنم. و چه بسا چه میشد..

۱ ۰

من این مدلیم که هروقت باید یه کاری بکنم یه دفعه اصلا هیچ کاری نمیکنم

امرو‌ز نرفتم دانشگاه تا با مدیر گروه  در مورد امکان چیزی که میخوام صحبت کنم. در آستانه‌ی آرزوم هستم و  انگار میترسم یا دلم نمیخواد کاری کنم.


◀◀عنوان مربوط به یه فیلم هست

۰ ۰

حرف ۱۷۵

*دارم با چشماس زظنع تلیو پژکنم


*دارم با چشمای باز  تایپ میکنم. چشم آدم باید باز باشه، الان چشمام باز نیست. تا اول زمستون و دی ماه صبر میکنم بعد تصمیمی که میبینم درسته میگیرم! وقت خریدن. کاریه که کردم و راضیم. حالا باید  تا اون موقع سعی کنم خوب دیدنو تمرین کنم.

۰ ۰

124th

رقصیدن با زمزمه‌ها

ساعت دوازده

آرزو میکنم گزارشکارها و دنیای التراواقعیه میکروبیولوژی که تموم شد خواب ببینم خواب‌های خوب و منگ کننده

خواب خواب

خواب خوب


۰ ۱

Oh God

چه خوب بودم سر کلاس ریاضی ِتو خواب

۰ ۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان