بعضی وقتا آدم تاثیر یه چیزاییو واقعا جدی میگیره که تبدیل به اغراق میشه مثل همین که ما توقع داریم حالا با اون آهنگی که دوران جنینی ش و وقتی که تو شکم مامانش بود براش پخش میکردیم، واکنش خاصی نشون بده یا مثلا شیر مادر اونقد قویه که دو سه قطره هم کافیه برای یه بچه تو روزای اول! و معدهش اونقد کوچیکه که سیر میشه.
و مثلا خیلی چیزهای دیگه هم اینطوری اند. یا من خیلی درگیر این طرز تفکر جزیی نگری هستم که منجر به چیزای بزرگ میشه.نمیدونم.
پ.ن. فعلا داره مدام تجربیات مادری و بچه داری و این چیزا بهم اضافه میشه و مثال دیگه ای به ذهنم نمیاد!
اون حالتی که ادد لیست تلگرامتو چک میکنی و به هیچ عکس پروفایل جدیدی محل نمیدی.
بارها تو فکرای واهی تو ماشین در حال حرکت، یکی اون بیرون داشته لابهلای آشغالا دنبال غذا میگشته..
زمان مثل صابونه و هی از کف دستامون سر میخوره ولی ما آدمکامونو با هم کشیدیم بازی های من در آوردی مونو با هم کردیم.. با هم برای مسافرت رفتن ها رمز گذاشتیم با هم تموم خوراکیهای دنیارو نصف کردیم با هم از دوستامون و خاطرات و استادها و پسرها حرف زدیم با هم حاضر شدیم رفتیم اومدیم خوابیدیم.... با هم به این نتیجه رسیدیم که الف خودشه!
خواستم بگم با هم هستیم برای با هم بودن کنار فرشته ی تو دلت.