کادو دادنا

نزدیک تولد دوستمه و یکی از دردهای من پیدا کردن کتابیه که مطمئن باشم نخونده! یک چیزی که در مورد دوستم هست اینه که راستش تو تولدای من تقریبا طبق سلیقه‌ی خودش برام کتاب آورده. تفاوت سلیقه ما به حدیه که کتاباش تو کتابخونه‌ی کوچیک من حتی یک بار هم خونده نمیشن. شاید هم از توجه گاه به گاه من به سلیقه‌اش فکر می کنه با او هم سلیقه‌ام. نمیدونم. از این بگذریم.
رفتم و دو تا کتاب گرفتم. یکی رو هر دو احتمالا دوست داریم و یکی رو چون طبق سلیقه‌ی خودش بود گرفتم. با این کار خواستم بیشتر توجه کنم. کمی از کتاب را خواندم تا مطمئن شوم خوشش میاید، میبینم عین همان کتاب را خودش سه ماه پیش برایم کادو آورده! و حتی همان موقع هم ازش تعریف کرد که واقعا از خواندنش لذت برده!
خواستم بگم جدای از این توانایی در شناخت علایق دوستان، یک بار دیگر باید پولهایم را بشمرم و به کتاب فروشی بروم.

۰ ۲

درس هایی از چگونه همدیگر را در مترو نجات دهیم

یکی از چیزایی که عجیبه تعداد درخوری از بازدیدکننده های اینجاست.. آمارهایی که میبینم زیاد شده و من توجیهی ندارم براش!

امروز خانم زیبای کنار دستم دست برد داخل کیفش و یک بیسکوئیت به پسریچه گریان واگن داد. پسر بچه چهار ساله که چند دقیقه پیش یکی از مسافران را هنگام خروج و رد شدن از در زده بود، (لابد همان کاری که ما موقع لگد شدن کفش به ذهنمان میرسد.) بیسکوئیت را گرفت و در یک لحظه ساکت شد. خانم زیبای بغل دستم  داشت تبدیل به قهرمان می شد و ما میخواستیم نفسمان را از تک صدا شدن محیط بیرون هندزفری بیرون بدهیم که بچه بیسکوئیت را پرت کرد و محکم و نفرت انگیزتر ادامه داد!

بیسکوئیت چند تکه شد و پخش کف واگن، جلوی همه ی ما.

مادر که مشخص بود آداب دان نیست آرام زد پس کله پسرک. خانم زیبا مثل یک بستنی در حال آب شدن بود. این یکی واقعا دیدنش سخت بود :)) یکی از دلایلی که به بچه های غریبه نزدیک نمیشم و بابتش خودم رو اذیت میکردم..

اما چیزی که برای همه ی ما در اون لحظه مهم ترین بود تکه های بیسکوئیت بود که با اولین گام مسافری بی خبر از داستان پودر میشد. من که از اول در حال آنالیز بودم و به ذهنم نرسید راستش، خانم زیبا (که صورتش را اصلا یادم نمیاید) مشغول آب شدنش بود، مادر هم آداب دان نبود.

تا این که خانم کمی پا به سن گذاشته ای که پشت سرم مدام تکان میخورد و تا قبل از اینکه چهره اش را ببینم مرا نگران کیف قاپی کرده بود،خم شد جمع کرد و در دستانش نگه داشت. کاملا خارج از داستان آداب دان به موقع  مسئولانه و نجات بخش.



۲ ۴

ممنونم آز آنهایی که دوستم دارند

دیدین بعضی آدم‌ها شمارو دوست دارن و بعد که میفهمن شما هم دوستشون دارین از ریتم خارج میشن؟ خب من این حالت رو نه تنها در خیلی ها دیدم بلکه خیلی اوقات به بازی گرفتم.
خودم کمتر وقتی این جور آدم بودم. در واقع یک پوشه دارم توی قلبم از نام آدم‌هایی که حس می‌کنم دوستم دارند و برایشان اعتبار ویژه در نظر میگیرم. چون بالاخره باید فرقی بین آن‌هایی که هیچ وقت حسی به من نداشتن و بقیه باشد حتی اگر گاهی حس میکنم احمق، پیش پا افتاده یا سطحی هستند. در نهایت یک قدم آمدن آن‌ها، صد قدم رفتن من تمام می‌شود. تا شاید خودشان روزی رها کنند.
میگن دوست داشتن آدم‌ها اونها رو تبدیل به خدا میکنه اما شما نمیتونید حدس بزنید تبدیل به چه جور خدایی میشن. من از خدایی که در این آدم‌ها میشم راضی ام‌. یک خدای کوچک، بدون ادعا، در دسترس و رو به فزونی. این روزها این اتفاق پررنگ تره چون میخوام نام افراد در پوشه ها فارغ از مرد یا زن بودنشون باشه.
۰ ۳

دریاهای خویش

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ‌کس نبود روا

قطره‌ی دانش که بخشیدی ز پیش

متصل گردان به دریاهای خویش


*چیزی که باسواد ترین آدم‌ اطرافم، اول کتابش نوشته

۱ ۵

hate love group

قبل از هر جلسه ای که گروه میزاره خیلی زیاد از اون جلسه، گروه، موضوع و اعضای گروه متنفرم. مثل یک قربانی که اون رو به محل سر بریدن میکشند همان طور خودم را می کشم سر قرار. قطرات خون در راهرو. و سر مچاله شده ام عاجز از گفتن کامل ترین جمله کوتاه دنیا؛ 《نه》

 اما در برگشت یک چراغ توی دلم روشن شده. همین. تمام کارهای گروهی که کرده ام همین بوده است. تنفر. چراغ. تنفر. چراغ. تنفر و بعد رها شدن و انهدام.

فکر کنم تقریبا هیچ گروه اجرایی که در آن حضور داشتم باب میلم نبوده شاید چون هر گروهی که خودم در آن بوده‌ام کسر شانم میشده یک عضوی مثل خودم داشته باشه!

۰ ۳

رشد؟

چیزی که این چند روز ذهنمو مشغول کرده اینه که آدما هم مثل من در تغییرند!یعنی زمان، اون ها و طرز فکرهاشونو تغییر میده. درست همونطوری که منو عوض میکنه. مشکل اینجاست که من خودم رو در حال تغییر میبینم(میبینم؟) اما اون ها توی ذهنم ثابتند. خیلی وقتها چیزهایی رو که ازشون یادگاری تو ذهنم ثبت شده بازگو میکنم و می بینم یا یادشون نیست یا دیگه قبول ندارن!
تغییر کردن آدم ها که چیز عجیبی نیست اما این که ما نمی تونیم خودمونو به روز رسانی کنیم و یا بدتر بر اون اساس راهی رو انتخاب میکنیم عجیبه! چه طور میتونیم نصحیت یا کمک این آدم ها رو قبول کنم در صورتی که نمی دونم کی بهتر رشد کرده و حرف درست ترو زده؟

۰ ۵

right names

صدا کردن آدم ها به اسم سخت است؟ نه؟ برای خیلی ها سخت هست. مردان زیادی هنگام پیاده شدن از اتوبوس نمی توانند نام همسر خود را بلند صدا بزنند و خدا خدا می کنند در همین چند ثانیه ای که در ایستگاه توقف کردیم نگاه زنشان بر آن ها بیفتد. همین طور زن های زیادی که حس می کنند نمی توانند نام کسی را جلوی ما غریبه ها صدا بزنند.
۰ ۳

younger than me

آیا واقعا رابطه داشتن با کسی کوچک تر از خودم کار اشتباهیه؟ قبل از این که جواب این سوال رو پیدا کنم به او نشون دادم هیچ علاقه ای به آشنایی ندارم. خوب می دونم متوجه شد. حالا مرا تنها وقتی حواسم نیست نگاه می کند و وقتی مچش را می گیرم یک جوری که از من متنفر است و من هیچ چیزی نیستم، بر میگردد سمت باقی منظره ها!

چرا؟ اینو نمی دانم از خودم بپرسم یا او.

۰ ۵

غلظت ماچ هایتان

یکی از چیزهایی که تمام این چند سال با آن مبارزه کرده ام استفاده از ایموجی عاشقانه نا به جاست. من عاشق این شکلای ریز هستم و استفاده های جدید ازشون و دیدن چیزهایی که کسی بهش اونقد توجه نکرده. اما نمی تونم موقع تشکر کردن قلب و گل  بوس بزارم. با این که همه جا سعی می کنم اخلاق گندم را پشت در جا بگذارم اما نمی توانم خشک برخورد نکنم. آخر توجیهی ندارد مثلا من یک فایل درسی برایتان می فرستم و شما جواب میدهید مرسی عشق با بوس و چشم های قلبی؟!

من هم می گویم خواهش میکنم. و بعد که این خواهش میکنم خودم را برای خودم می خوانم فکر میکنم پیام از طرف یک آدم سنگی تایپ شده است در صورتی که منم! منی که حتی این قلب  را هم جدی می گیرم و بهش فکر می کنم و از طرفی از همه ی غلظت های نا به جا فراری ام.

۱ ۶

برای هم پینگ پونگ کنیم؟

امروز برای ترم بعد تنیس خاکی برداشتیم بدون آنکه راکتش را تا به حال از نزدیک دیده باشیم. یا زمین ش را. یا آن آدم های خوش تیپ بدون دغدغه ی تویش را. ثبت نام کردیم فقط چون میدانستم میم تنیس خاکی دوست دارد. من می خواستم روی میز باشد. در اتاقی جعبه ای چیزی با راکتهای کوچک و توپ های کوچک ورزش های کوچک بکنیم. اما گفتم تنیس خاکی باحال تره اگه سخت نباشه و اون هم در حالی که دنبال زمان مناسب برای تنیس روی میز میگشت تصدیق کرد که خاکی بهتره! میم آدمی است که نشان نمیدهد چقدر تنیس خاکی برایش جذاب است چقد بیشتر دلش آن را میخواهد تا دم نرسیدن بهش می رود حتی تا خود نرسیدن، تا جایی که من باید یادش بیاورم که سخت بگیر و اصرار کن بهم.

۰ ۵
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان