همه صندلی ها پر بود. فقط گل سالن و در معرض ترین جا نسبت به مراقبان! خالی بود. مثل اینکه یه تکه از سالن کچلی گرفته باشد. همانجا نشستم.
همه صندلی ها پر بود. فقط گل سالن و در معرض ترین جا نسبت به مراقبان! خالی بود. مثل اینکه یه تکه از سالن کچلی گرفته باشد. همانجا نشستم.
تصمیم گرفتم یکی از مهم ترین قسمتهای زندگیمو قرعه کشی کنم و براساس اون برم جلو. این چیزیه که بعد سه ماه بهش رسیدم. هیچ فرقی نمیکنه که چی، فقط مهمه که قبول داشته باشی. اما درست در لحظات انتهایی برداشتن قرعه خیلی چیزها معلوم شد. این که من تمام این مدت انگار میدونستم چی میخوام.
تازه میشود فهمید رنگ و روی یک خانه با یک نورسیده چه قدر لایت تر گرم تر و دوست داشتنی تر میشود. وقتی میگذارندش خانه ی ما انگار که میزو صندلی و پرده و فرش و حتی هوا و صدا و نور خانه هم صورتی آرام جان دار، زرد آرام جان دار و آبی آرام جان دار میشود. آنها به جز گریه و پوشک و شیر چیزهای دیگری با خودشان میاورند. چیزهایی که درست نمیدانم اما خیلی خوب است.
روشنی زیادم چیز جالبی نیست آدم همه چیزو میبینه و همه اونو میبینن. توی تاریکی آدم میتونه خیال کنه که چیزی، جایی، کسی منتظرشه
اما تو روشنایی اصلا خبری نیست. معلومه که خبری نیست.
شب های روشن
همه ی آدما یه وقتایی ساکت میشن نه این که سرشون شلوغ باشه یا حرفی نداشته باشن، یا مثلا حوصله..
فقط نمیتونن چیزی بگن یا چیزی بنویسن.یه چیز بی ربط بنویسن..
We live in a free world
I whistle down the wind
Carry on smiling
And the world will smile with you
"Life is a flower
So precious in your hand
Carry on smiling
And the world will smile with you
Life is a flower |Ace of base
* کلی درس با برفی که هنوز میاد و کتابی از سلینجر که به نظر شبیه شخصیت داستانش هستم.
** کلی فکر درباره استاد جوان تو فیلم شبهای روشن
*** کلی شجاعت به مدت بیست سی روز.